به گزارش شهرآرانیوز، «آبی اقیانوسی» میخواهد درباره عمق دادن به شخصیتها صحبت کند؛ و این بار در زمین شخصیت پردازی بازی میکنیم.
داشتن شخصیتهای ساده در داستانها و رمانها اصلا اشکالی ندارد؛ در بسیاری از شاهکارها، شخصیتهای سادهای وجود دارند که به شکل گیری آن روایت جامع کمک میکنند. اما، اگر قرار باشد که نوشتن شخصیتهای سطحی و ساده برای یک نویسنده به عادت تبدیل شود، آثارش یکسان و شبیه به یکدیگر میشوند و نمیتوان از شخصیتهای داستانش انتظار داشت که ظرفیت درست و حسابی برای چرخشهای ناگهانی و ایجاد شک و تعلیق در داستان داشته باشند. در چنین وضعیتی، مخاطب درست مثل کف دستش شخصیت را میشناسد و میتواند تک تک حرکات و سکنات او را پیش بینی کند.
اما، اگر شخصیت داستانی عمق پیدا کند، رفتار و پندار پیچیده تری بروز میدهد و گفتارش را نمیتوان پیش بینی کرد. وقتی مخاطب نتواند رفتار یک شخصیت را پیش بینی کند، دایره احتمالاتی که در بزنگاههای داستانی درنظر میگیرد، به شکلی ناگهانی بزرگتر میشود. همین ویژگی باعث میشود که تماشای شخصیت و انتظار برای اینکه بفهمیم و ببینیم قرار است چه تصمیمی بگیرد جذابتر شود؛ از طرف دیگر، باعث همذات پنداری عمیق تری میشود؛ و داستان دقیقا یعنی شکل دادن چنین لحظاتی.
برای مثال، در داستان «یک مسئله موقت» از جومپا لاهیری، (احتمال لورفتن داستان) یک زوج جوان را داریم که به دلیل تیپهای شخصیتی متفاوتی که دارند باعث آسیب به یکدیگر شده اند. داستان از زمانی شروع میشود که برای تعمیرات شبکه برق رسانی، به ناچار، هرشب برق محله آنها قطع میشود.
این زن و شوهر تصمیم میگیرند که در ساعات بی برقی، وقتی در نور کم جان شمع دور میز شام نشسته اند، درقالب یک بازی سرگرم کننده، چیزهایی را برای هم بازگو کنند که تابه حال نگفته اند. این گفتگوهای جذاب ادامه پیدا میکند و مخاطب حس میکند صمیمیتی بین این زن وشوهر شکل گرفته که حتما باعث میشود دلخوریهای آنها ازبین برود و رابطه آسیب دیده شان کم کم ترمیم پیدا کند. اما، درست در شب آخر، زن میگوید که یک خانه برای خودش اجاره کرده و قرار است زندگی تنهایی خودش را شروع کند.
این نقطه درست همان جایی است که شخصیتهای کم عمق قادر نیستند چرخشی باورپذیر در داستان ایجاد کنند، اما یک شخصیت عمیق، رنج کشیده و پیچیده میتواند ورق داستان را طوری برگرداند که مخاطب را حسابی شوکه کند؛ و همچنان قابل قبول و باورپذیر باشد. در داستان جومپا لاهیری هم دقیقا همین اتفاق میافتد: درست وقتی که ظاهر رابطه زوج جوان دارد خوب پیش میرود و ما توقعش را نداریم، معلوم میشود که زن مدتی است این فکر را در سر دارد و حتی برای عملی کردن تصمیمش اقدام هم کرده و تمهیداتی چیده است.
اگر تمام اینها را طرح مسئله اصلی بدانیم، سؤال اینجاست که چطور میشود به شخصیتهای داستان عمق داد. برای عمق دادن به شخصیتهای داستانی ترفندهای مختلفی وجود دارد؛ بعضیها سرراستتر و بعضیها پیچیده ترند. اما این نکته خیلی مهم و اساسی است که بدانید یک شخصیت، برای عمیق شدن و بروز آن عمق وجودی، باید از درون و از بیرون تغذیه شود.
بگذارید یک مثال ساده بزنم: اگر یک قطعه الکتریکی داشته باشید، چطور میتوانید بفهمید چه کارکردی دارد؟ قطعا، تا زمانی که جریان برق از آن عبور نکرده باشد، نمیشود فهمید چه کار میکند. آدمها هم دقیقا به همین شکل عمل میکنند: شخصیت و افکار آدمها همیشه پنهان میماند، تااینکه در موقعیتی حساس قرار بگیرند، یعنی وقتی که باید بین دو چیز دست به انتخاب بزنند، یا وقتی به خطر میافتند؛ آنجاست که مخاطب میبیند شخصیت داستان چه چیزی را قربانی میکند و چه چیزی را نجات میدهد؛ و مخاطب جانش به لبش میرسد، ولی نمیتواند حرکت بعدی چنین شخصیتهایی را حدس بزند. در بهترین حالت، ممکن است چندین احتمال بدهد و رفتار شخصیتْ یکی از چندین احتمال آن مخاطب باهوش باشد.
در بخش بعدی، چند ترفند برای این کار، و چند نمونه و مثال از شاهکارهای ادبی خواهیم آورد.
با احترام عمیق به پروفسور زیگموند فروید که آتشی خاموش نشدنی را روشن کرد.